کد مطلب:77636 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

خطبه 152-ستایش خدا











و من خطبه له علیه السلام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«الحمد لله الدال علی وجوده بخلقه و بمحدث خلقه علی ازلیته و باشتباههم علی ان لا شبه له»

یعنی سپاس مختص خدایی است كه دلیل است بر وجود او مخلوق او. زیرا كه هر مخلوقی البته ممكن است و ممكن چون متساوی است نسبت وجود و عدم به ذاتش، تا جمیع انحاء عدم او ممتنع نشود، موجود نتواند شد و الا لازم آید ترجح بلا مرجح و امتناع جمیع انحاء عدم نتواند شد مگر به واجب الوجود بالذات، زیرا كه ممكن چه واحد باشد و چه متعدد و چه متناهی باشد و چه غیر متناهی، به سبب امتناع جمیع انحاء عدم نتواند شد و الا لازم می آید كه ممكن بالذات نباشد بالبدیهه، پس هر گاه واجب الوجود بالذات نباشد، جمیع انحاء عدم ممكن ممتنع نشود و موجود نگردد، پس موجودی متحقق نشود چه جای ممكن، لكن ممكن متحقق است، پس واجب الوجود بالذات نیز متحقق باشد بالضروره و هو المطلوب و دلیل است بر ازلیت او، یعنی بر ابتدا نداشتن او محدث بودن و ابتدا داشتن خلق او، زیرا اگر ابتدا داشته باشد ممكن بود[1] و ممكن ابتدا خلق نشود، پس خالق را ابتدا نبود، لكن خلق را ابتدا باشد، پس او را ابتدا نبود. و دلیل برنداشتن مشابه در ذات و صفات او است متشابه بودن بعضی مخلوقاتش با بعضی در ذات و صفات[2] زیرا كه متشابهین در ذات و یا در صفات[3] نباشند مگر مركب در ذات، زیرا كه اشتراك در صفات بدون اشتراك در ذات صورت نبندد

[صفحه 666]

چنانكه محقق شده و اشتراك در ذات مطلقا مستلزم تركیب و تركیب مستلزم امكان است بالبدیهه و امكان در واجب روا نبود، پس تماثل و تشابه در ذات و صفات بر او روا نباشد.

«لا تستلمه المشاعر و لا تحجبه السواتر، لافتراق الصانع و المصنوع و الحاد و المحدود و الرب و المربوب.»

یعنی حس و ادراك حقیقت او نتواند كرد هیچ مدركی از مدارك، زیرا كه ماهیت ندارد تا مدرك شود به ماهیت، زیرا كه هر ذی ماهیتی نیست مگر ممكن و مصنوع و از جهت فرق میان صانع و مصنوع صانع بی ماهیت باشد، پس نتواند مدرك شود به ماهیت و نیز نتواند مدرك شود به وجود، زیرا كه وجود او نیست مگر صرف و نامحدود و حدكننده و ما سوای او نیست مگر محدود و حد دارنده و ممكن نباشد احاطه ی محدود به نامحدود، پس از جهت فرق میان محدود و نامحدود مدرك نشود به وجود و حجب و منع ظهور او نتواند كرد هیچ ساتری، زیرا كه با ظهور او ساتری نیست كه سر او تواند كرد، زیرا كه او است رب مطلق، زیرا كه ظاهر و مظهر (به صیغه ی فاعل) و ما سوای او نیست مگر مربوب یعنی مظهر و مظهر (به صیغه ی مفعول) و مظهر منع ظهور ظاهر نتواند كرد الا ظاهر باشد و فرق میان ظاهر و مظهر نماند، پس از جهت فرق میان رب و مربوب، ظاهر و مظهر محجوب نباشد به ساتری، بلكه او از شدت ظهور مستور است. و به آثار و مظاهر در غایت ظهور است. و از این تقریر ظاهر شد كه قول امام علیه السلام: «لافتراق الصانع تا آخر»[4] دلیل است از برای مجموع ماقبلش كه «لا تستلمه و لا تحجبه» باشد، لكن در جزء اول از برای اول و اخیر از برای آخر.

«الاحد لا بتاویل عدد.»

یعنی متصف است به صفت وحدت، اما نه وحدتی كه راجع باشد به عدد، بلكه وحدت غیر عددیه، یعنی سلب كثرت مطلقا از جمیع حیثیات و اعتبارات ذاتیه و صفاتیه كه عبارت از بساطت حقیقیه باشد، زیرا كه به غیر از وحدت غیر عددیه، جمیع وحدتها

[صفحه 667]

نیستند مگر قلت، یعنی كثرت حقیقیه و وحدت اعتباریه و كثرت مطلقا از خواص ممكن و بر واجب ممتنع است، چنانكه تفصیلش پیشتر گذشت.

«و الخالق لا بمعنی حركه و نصب و السمیع لاباداه و البصیر لا بتفریق آله.»

یعنی ایجادكننده ی مخلوقات است نه به ملابسه ی حركتی از حركت عقلیه و حسیه در ذات و صفات و نه به ملابسه ی تعب و رنجی، یعنی مطلق تغیری، زیرا كه حركت و تغیر مطلقا از خواص امكان است و در واجب ممتنع است. و شنواست یعنی مخفی نیست بر او آوازها و می شنود آواز پای مورچه ی سیاه را در شب تاریك بر سنگ سخت صاف بدون آلتی و بیناست یعنی می بیند آنچه در آسمانهای بلند و زمینهای پست است و پوشیده نیست بر او چیزی در بقعه ی وجود بدون امتیاز كردن به آلتی، زیرا كه آلت علامت احتیاج ذی آلت است.

«و الشاهد لا بمماسه و البائن لا بتراخی المسافه.»[5].

یعنی حاضر است در هر جا نه به ملاقات عقلی و حسی، زیرا كه ملاقات فرع تجانس است فی الجمله و واجب را با ممكن مجانستی نیست و جدا است از هر چیزی نه به فاصله بودن مسافتی از عقلی و حسی، زیرا كه فصلی نیست میانه ی علت و معلول و الا لازم آید وجود معلول بی وجود علت، اگر چه وصل نیز نباشد.

«و الظاهر لا برویه و الباطن لا بلطافه.»

یعنی آشكار است از برای هر ذی ادراكی، به آثار نه به رویت عقلی و حسی و پنهان است از هر مدركی، از شدت ظهور، نه به لطافت و خفای ذاتی، بلكه ظاهر بودن او نیست مگر باطن بودن او و باطن بودن نیست مگر ظاهر بودن او، در عین بطون ظاهر است و در عین ظهور باطن «هو الظاهر هو الباطن».

«بان من الاشیاء بالقهر لها و القدره علیها و بانت الاشیاء منه بالخضوع له و الرجوع الیه.»

یعنی جدا است از هر چیزی به آثار ذاتیه ی خود كه غلبه ی بر اشیاء و توانایی بر اشیاء باشد و جدا باشند اشیاء از او به خواص ذاتیه ی خود كه خضوع و فروتنی از برای قبول اثر

[صفحه 668]

او باشد و رجوع به او باشد در جمیع مفاوز و مهالك عقلی و حسی.

«من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله.»

یعنی كسی كه موصوف دانست او را به صفات زائده بر ذات، چه محموله و چه غیر محموله، پس به تحقیق كه تحدید كرده است او را، زیرا كه صفت نیست مگر جهت احاطه و علامت حد و نهایت داشتن، چنانكه می گویی كه ذاتی است متصف به فلان صفت، پس گویا گفتی كه این ذات منتهی است به این صفت، پس آن صفت حد و نهایت از ذات شد[6] و به آن صفت منتهی گردید مرتبه ای از آن ذات. و كسی كه تحدید كرد او را پس به تحقیق كه گردانید او را در عداد[7] معدودات و واحد عددی، به تقریب حكم به تعدد و دویی در او، فی الجمله از جهت مباینت و مغایرت حد با محدود، در واقع و نفس الامر اگر چه به نحوی از انحاء متحد باشند در وجود، چنانكه گذشت تحقیق آن و كسی كه او را واحد عددی دانست و تكثر و تعدد در هویت او قرار داد، پس به تحقیق كه باطل كرد ازلی بودن او را، یعنی غیر مسبوق بودن به غیر را، زیرا كه هر كثرتی منتهی است به وحدت و وحدت مبدا او است و مقدم بر او، زیرا كه به انتفاء وحدت منتفی شود كثرت، پس مسبوق باشد به مبدا خود و مسبوقیت به غیر منافی است با واجب الوجود بودن، پس واجب الوجود واجب الوجود نباشد و اینكه باطل است بالبدیهه، پس وصف كردن او به صفات زائده بر ذات باطل باشد.

«و من قال «كیف» فقد استوصفه و من قال «این» فقد حیزه. عالم اذ لا معلوم و رب اذ لا مربوب و قادر اذ لا مقدور.»

یعنی كسی كه سوال كند از او به «كیف یعنی در چه حال است» پس به تحقیق كه طلب كرد وصف كردن او را به صفات زائده، زیرا كه كیف موضوع است از برای سوال از صفات شی ء و صفات زائده بر ذات از برای او نیست، چنانكه مذكور شد و كسی كه سوال كند از او به «این یعنی در كدام امكان است» پس به تحقیق كه گردانید از برای او

[صفحه 669]

حیزی[8] و مكانی و مكان یا به معنی ما یعتمد علیه الشی ء است، یا به معنی سطح باطن جسم محیط به شی ء است و یا به معنی بعد و امتداد نافذ در امتداد شی ء است و جمیع این معانی مختص ممكن است و در واجب الوجود ممتنع است. پس سوال از او «به این»[9] در او نیز ممتنع باشد. او است دانا در وقتی كه معلومی نیست و او است پروردگار در وقتی كه مربوبی نیست و او است توانا در وقتی كه مقدوری نیست، یعنی او است دانا ازلا و ابدا و او است پروردگار ازلا و ابدا و او است توانا ازلا و ابدا. نه اینكه عالم است و رب است و قادر است پیش از ایجاد اشیاء، بلكه به این معنا است كه اوست عین جمیع كمالات بدون شائبه ی تغیری و تبدلی و نیست در جنب جبروت شان او و ملكوت سلطنت او از برای چیزی، مگر هلاكت ذاتی و بطلان حقیقی و نیست در وجود مگر نور او و در شهود مگر ظهور او و معلوم و مربوب و مقدور نباشند مگر مظاهر نمایش علم و ربوبیت و قدرت او كه عین ذات اوست، مثل نمایش در مرایا كه در واقع و در حقیقت نباشد مگر مظهر و نماینده، اگر چه به ظاهر بی شیئیتی نباشد، لكن نیست در حقیقت مگر نمایش و عكس شی ء، نه شی ء واقعی. نظیر این است حدیث: «كان الله و لم یكن معه شی ء» و در حدیث است كه «الان كما كان» پس باید «كان» در «كان الله» منسلخ از زمان باشد. به این معنی كه خدا موجود و ثابت است ازلا و ابدا، بدون تغیری و تبدلی و در جنب كینونیت او جمیع كینونیتها مستهلك اند ازلا و ابدا.)

منها

یعنی بعضی از آن خطبه است[10] بعد از قتل عثمان:

«قد طلع طالع و لمع لامع و لاح لائح و اعتدل مائل و استبدل الله بقوم قوما و بیوم یوما و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر.»

یعنی برآمد آفتاب عالم افروز ولایت و بدرخشید برق درخشنده ی حق و عدالت و

[صفحه 670]

ظاهر گشت خلافت واضحه به وحی و نص و راست گردید دین منحرف شده ی نبوی صلی الله علیه و آله و بدل كرد خدای تعالی قوم هواپرست را به قوم حق پرست و ایام شقاوت را به ایام سعادت و حال آنكه منتظر بودیم ما از فضل و كرم خدا تغیر اوضاع زمانه را مثل انتظار سال قحط و غلا دیده باران رحمت را.

«و انما الائمه قوام الله علی خلقه و عرفاوه علی عباده، لا یدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لا یدخل النار الا من انكرهم و انكروه.»

یعنی و به تحقیق كه نیستند ائمه ی هدی و عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله، مگر قائم مقام و خلفای خدا بر خلق خدا و قیم و كارفرمای خدا بر بندگان خدا، داخل بهشت نمی شود مگر كسی كه شناخته باشد حقیت ایشان را و شناخته باشند ایشان اخلاص و اطاعت او را و داخل دوزخ نمی شود مگر كسی كه منكر حقیت ایشان باشد و ایشان منكر اخلاص و اطاعت او باشند.

«ان الله تعالی خصكم بالاسلام و استخلصكم له و ذلك لانه اسم سلامه و جماع كرامه، اصطفی الله تعالی منهجه و بین حججه، من ظاهر علم و باطن حكم، لا تفنی غرائبه و لا تنقضی عجائبه.»

یعنی به تحقیق كه خدای تعالی مخصوص شما ساخت دین اسلام را و طلب كرد خالص بودن شما را از برای اسلام، یعنی بدون شائبه ی شركی و كفری و آن اختصاص و خلوص از جهت آن است كه اسلام اسم و علامت است از برای سلامت، یعنی سالم بودن از اسباب عقاب و عذاب كه كفر و شرك باشد. و جمع كردن كرامت و تعظیم، نه ذلت و خواری، كه از مقتضیات كفر و شرك است. برگزید خدای تعالی راههای واضح او را كه ائمه ی هدی باشند، كه از شدت نمایندگی راههای واضحه گویا نفس راه واضح باشند و ظاهر گردانید براهین و دلایل حقیت اسلام را از علم ظاهر كه كرامات و معجزات[11] باشد و حكم باطن كه احكام یقینیه ی بدیهیه ی عقلیه باشند و فانی نمی گردد آثار و علامات غریبه ی اسلام كه اصول دین اسلام باشد، از نماز وصوم و زكات و حج و جهاد[12].

[صفحه 671]

و منقضی نمی شود احكام عجیبه ی او كه عقود و ایقاعات و حدود باشد، یعنی تا روز قیامت آثار غریبه و احكام عجیبه ی او باقی خواهد بود و از برای اسلام ناسخی نخواهد آمد.

«فیه مرابیع النعم و مصابیح الظلم، لا تفتح الخیرات الا بمفاتیحه و لا تكشف الظلمات الا بمصابیحه. قد احمی حماه و ارعی مرعاه، فیه شفاء المستشفی و كفایه المكتفی»

یعنی در اسلام است بارانهای بهار نعمتها و چراغهای تاریكیها، گشوده نمی شود گنجینه ی سعادات و كمالات اعتقادات و معارف حقه ی یقینیه، مگر به كلیدهای خزینه داران علم اسلام و مرتفع نمی گردد تاریكیهای جهل و شبهات[13] مگر به چراغهای وعظ و نصایح واعظهای اسلام، كه پیغمبر صلی الله علیه و آله و عترت او باشند. به تحقیق كه در عرصه درآورد و مهیا گردانید اسلام را از برای اینكه حمایت و پرهیز شود محارم و منهیات او را و مهیا گردانید او را از برای اینكه رعایت شود محل رعایت او را كه احكام و آداب او باشد و در اوست شفای طالبین شفای امراض جهل و كفایت طالبین كفایت مطالب دنیا و آخرت.

[صفحه 672]

و من خطبه له علیه السلام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«و هو فی مهله من الله یهوی مع الغافلین و یغدو مع المذنبین، بلا سبیل قاصد و لا امام قائد.»

یعنی و آن شخص گمراه عاصی در زمان مهلت و مدارا است از عمر خود از جانب خدا، می افتد[14] از بلندی هدایت به پستی ضلالت، با بی خبران از عقاب خدا و داخل صبح می شود با گناهكاران، بدون راه راست رساننده به مقصدی و بدون پیشوای كشاننده ی به نجاتی.

منها

یعنی بعضی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«حتی اذا كشف لهم عن جزاء معصیتهم و استخرجهم من جلابیب غفلتهم استقبلوا مدبرا و استدبروا مقبلا، فلم ینتفعوا بما ادركوا من طلبتهم و لا قضوا من وطرهم و انی احذركم و نفسی هذه المنزله.»

یعنی تا آن زمانی كه خدای تعالی برداشت پرده ی حجاب را از جزای معصیت ایشان از برای ایشان به سبب موت و بیرون آورد ایشان را از پیراهنهای غفلت ایشان به سبب مرگ، روآوردند به عقوبات آخرت در حالتی كه پشت به او كرده بودند در دنیا و پشت كنند به مال و دولت و حطام دنیا در حالتی كه در دنیا روی به آن آورده بودند، پس منتفع و

[صفحه 673]

برخوردار نشوند به آن چیزی كه دریافتند از مطلوب خود در دنیا و نه به آن چیزی كه به جا آوردند[15] از حاجت خود در دنیا و به تحقیق كه می ترسانم شما را و نفس خودم را از این منزلت و حالت.

«فلینتفع امرء بنفسه، فانما البصیر من سمع فتفكر و نظر فابصر و انتفع بالعبر، ثم سلك جددا واضحا یتجنب فیه الصرعه فی المهاوی و الضلال فی المغاوی و لا یعین علی نفسه الغواه بتعسف فی حق، او تحریف فی نطق، او تخوف من صدق.»

یعنی پس هر آینه باید كه نفع گیرد مرد به كردار نفس خود، پس نیست بینا مگر كسی كه بشنود سخن حق را، پس تفكر كند در او[16] و ببیند حوادث روزگار را، پس بینا گردد به كار خود و منتفع گردد به عبرت روزگار، پس رفتار كند در راه واسع ظاهر عقل و شرع، در حالتی كه اجتناب نماید در او[17] از افتادن در مهالك و گم شدن در گمراهیها و باید اعانت نكند بر ضرر نفس خود گمراهان را به سبب عدول كردن از حق و تغییر دادن در كلام. یعنی دروغ گفتن و ترسیدن از راستی، یعنی كتمان حق كردن.

«فافق ایها السامع من سكرتك و استیقظ من غفلتك و اختصر من عجلتك و انعم الفكر فیما جائك علی لسان النبی الامی صلی الله علیه و آله مما لا بد منه و لا محیص عنه و خالف من خالف ذلك الی غیره و دعه و ما رضی لنفسه.»

یعنی پس به هوش بیا ای شنونده ی پند از مستی دنیای تو و بیدار شو از غفلت تو و كوتاه كن سرعت سیر خود را[18] در تحصیل دنیا و نیك بكن فكر در آن چیزی كه آمده است تو را بر زبان پیغمبر امی لقب صلی الله علیه و آله از وعظ از جهت آن چیزی كه ناچار است از او و خلاصی نیست كسی را از او، مرگ و مخالفت بكن كسی را كه مخالفت كرده است گفته ی پیغمبر را صلی الله علیه و آله به سوی غیر گفته ی او و واگذار او را به آنچه راضی شده است از برای نفس خود از محبت دنیا.

«وضع فخرك و احطط كبرك و اذكر قبرك، فان علیه ممرك و كما تدین تدان و كما تزرع

[صفحه 674]

تحصد و ما قدمت الیوم تقدم علیه غدا، فامهد لقدمك و قدم لیومك، فالحذر الحذر ایها المستمع! و الجد الجد ایها الغافل! و (لا ینبئك مثل خبیر)»[19].

یعنی و بینداز فخر و مباهات تو را به حسب و نسب و مال و دولت و بیفكن كبر و بزرگی تو را و یاد بیاور قبر تو را، پس به تحقیق كه بر فشار قبر و سوال نكیر و منكر و سایر حالات او است تا روز قیامت گذار تو و مثل آنچه تو جزا داده (ای) به غیر، اگر چه نفس تو باشد، جزا داده می شوی و مثل آنچه زراعت كرده (ای) می دروی، اگر خیر است خیرخواهی دید و اگر شر است به شر خواهی رسید و آنچه را كه پیش فرستاده (ای) در امروز وارد می شوی بر او در فردای آخرت، پس بگستر و مهیا كن از برای قدوم بر آخرت تو جایی را و پیش بفرست از برای ذخیره ی فردای تو توشه (ای) را، پس برحذر باش بر حذر باش ای شنونده ی پند! و تلاش كن تلاش كن ای غافل از معاش آخرت! و خبر نمی دهد تو را كسی از احوال آخرت تو، مثل كسی كه خبر دارد، كه خدا از پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه ی هدی علیهم السلام باشند. یعنی احوال آخرت[20] منحصر است به اخبار مخبر صادق و عقل بر جزئیات آن قاصر است پس البته بپذیر از خبیر و آخرت را به دنیا قیاس مگیر.

«ان من عزائم الله فی الذكر الحكیم التی علیها یثیب و یعاقب و لها یرضی و یسخط انه لا ینفع عبدا و ان اجهد نفسه و اخلص فعله، ان یخرج من الدنیا لاقیا ربه بخصله من هذه الخصال، لم یتب منها: ان یشرك بالله فیما افترض علیه من عبادته، او یشفی غیظه بهلاك نفسه او یعر بامر فعله غیره، او یستنجح حاجه باظهار بدعه فی دینه، او یلقی الناس بوجهین، او یمشی فیهم بلسانین. اعقل ذلك فان المثل دلیل علی شبهه.»

یعنی و به تحقیق كه از حكمتهای قطعی خدا در لوح محفوظ آن احكامی كه بر آن ثواب و عقاب می دهد و از برای آن راضی می شود و غضب می كند، این است كه نفع نمی بخشد[21] بنده را، اگر چه سعی كرده باشد به قدر وسع خود و خالص گردانیده باشد

[صفحه 675]

عمل خود را از نقایص، از اینكه بیرون رود از دنیا در حالتی كه ملاقات كند پروردگار خود را در قیامت، با یك خصلتی از این خصلتها و توبه نكرده باشد از آن[22] بعضی از آن خصلتها این است كه شریك گرداند با خدا غیر خدا را در عبادتی كه واجب كرده است خدا بر او، یعنی به سبب ریا و سمعه در عبادات و یا بنشاند خشم خود را با هلاكت نفس خود، یعنی به قتل و جرح و ضرب و شتم به ناحق كه باعث هلاكت نفس است در دنیا و آخرت و یا اقرار كند به حقیت امری در حالتی كه بكند غیر او را،[23] یعنی فعلش غیر قولش باشد، یا اینكه اقرار كند و پیمان دهد به چیزی در حالتی كه بكند غیر او را،[24] و نقض كند آن پیمان را و یا خواهد برآوردن حاجت كسی را به اظهار بدعت در دین خود، مثل شهادت ناحق و قبول رشوه در حكم و اضرار به احدی و یا برخورد به مردمان به دو صورت: گاهی به صورت دوستی و گاهی به صورت دشمنی، یعنی خداع و فریب دهنده ی مردم باشد و یا بگردد در میان مردم به دو زبان: گاهی به مدح در حضور و گاهی به مذمت در غیاب، یعنی منافق باشد. بفهم و بدان هر یك از این خصلتها را، پس به تحقیق كه مثل و شبیه دلیل و راهنما است بر مماثل و مشابه خود، یعنی كلیات مطابق بر جزئیات خود باشند و احتیاج به ذكر اسامی اشخاص صاحب این خصال نیست كه خلفای ظلم و جور[25] باشند، زیرا كه «كنایه ابلغ از تصریح است».

«ان البهائم همها بطونها و ان السباع همها العدوان علی غیرها و ان النساء همهن زینه الحیاه الدنیا و الفساد فیها، ان المومنین مستكینون، ان المومنین مشفقون، ان المومنین خائفون.»

پس به تحقیق كه چهارپایان مقصود آنها پر كردن شكم ایشان است و درندگان مقصود آنها دشمنی و ضرر بر غیر است و زنان مقصود آنها زیب و زینت زندگی دنیا و فساد در دنیا است. به تحقیق كه مومنان خاضع و فروتن باشند و مشفق و ناصح باشند و خائف و ترسناك از خدا باشند.

[صفحه 676]


صفحه 666، 667، 668، 669، 670، 671، 672، 673، 674، 675، 676.








    1. ن و چ: ممكن باشد.
    2. ن: و یا در صفات.
    3. اصل: در ذات یا در صفات، ن: در ذات نباشند.
    4. اصل: تا آخر مجموع.
    5. هر سه نسخه: المسافه و در همه ی نسخه های دیگر: مسافه.
    6. اصل: آن ذات شد.
    7. ن: در عدد.
    8. چ: چیزی.
    9. عبارت «به این» از اصل افتاده است.
    10. چ: بعضی از خطبه است.
    11. چ: معجزات و كرامات.
    12. ن: و جهاد باشد.
    13. چ: شبهای.
    14. ن: می افتد.
    15. چ: نه به آن چیزی كه آوردند.
    16. چ: در آن.
    17. چ: در آن.
    18. ن و چ: سیر تو را.
    19. فاطر / 14.
    20. در «ن» از «آخرت تو...» تا «احوال آخرت» افتاده است.
    21. چ: نمی بخشند.
    22. چ: نكرده از آن.
    23. «ن» و «چ»: غیر آن را.
    24. «ن» و «چ»: غیر آن را.
    25. چ: جور و ظلم.